منصفانه بخوایم بگیم، همه ما عاشق شنیدن داستانهای موفقیت هستیم، مخصوصاً وقتی پای فروش و بازاریابی وسط باشد. دیدن اینکه چطور یک ایده خلاقانه میتواند یک برند را از فرش به عرش برساند، هم جذاب است و هم الهامبخش. امروز در ویدپروتکت قصد داریم به این موضوع بپردازیم که فقط شنیدن داستان کافی نیست! مهم این است که بفهمیم چرا این کمپینها موفق شدند؟ چه استراتژیهایی پشت پرده بود؟ چه درسهایی میتوانیم از آنها یاد بگیریم و در کسبوکار خودمان پیاده کنیم؟
در دنیای شلوغ مخصوصا شبکه های اجتماعی در ایران مدرن امروزی، جایی که هر روز هزاران پیام تبلیغاتی به سمت ما شلیک میشود، برجسته شدن و گرفتن توجه قطعا کار حضرت فیله! دیگر نمیشود فقط یک محصول خوب داشت و انتظار داشت مشتریها صف بکشند. باید هوشمندانه عمل کرد، خلاق بود و کمپینهایی طراحی کرد که نه تنها توجه جلب کنند، بلکه مشتری را درگیر کنند و در نهایت، او را به خرید ترغیب کنند.
در این از ویدپروتکت، قرار است ۷ نمونه از کمپینهای فروش موفق را با هم کالبدشکافی کنیم و کلی چیرهای خفن و جدید یادبگیریم. این کمپینها از صنایع مختلف، با بودجههای متفاوت و با رویکردهای گوناگون هستند. از یک استارتاپ کوچک که با یک ویدئوی وایرال غوغا کرد گرفته تا غولهای جهانی که با شخصیسازی یا رویدادهای بزرگ، نبض بازار را در دست گرفتند.
هدف ما این است که فقط به «چه چیزی» نگاه نکنیم، بلکه عمیقتر شویم و به «چرا» و «چگونه» بپردازیم. (همانطور که سایمون سینک تو کتاب خودش گفته) میخواهیم ببینیم این برندها چطور مخاطبشان را شناختند، چه پیامی را انتخاب کردند، از چه کانالهایی استفاده کردند و چه نتایجی گرفتند. و مهمتر از همه، چه درسهای عملی برای من و شما در این داستانها نهفته است.
پس اگر آمادهاید که از بهترینهای دنیای بازاریابی یاد بگیرید و برای کمپین فروش بعدیتان کلی ایده جدید پیدا کنید، ادامه این مطلب را از دست ندهید!
۱.کمپین فروش موفق اول: Dollar Shave Club
داستان از کجا شروع شد؟
سال ۲۰۱۲ را یادتان هست که قرار بود دنیا تموم بشه!؟ بازار تیغ و ژیلت دست برندهای غولپیکری مثل ژیلت و شیک بود. قیمتها بالا، خریدشان حوصله سربر و کلاً فرایند خستهکنندهای بود. مایکل دوبین (Michael Dubin)، بنیانگذار Dollar Shave Club (DSC)، دقیقاً دست روی همین نقطه ضعف گذاشت. او با خودش گفت: «چرا باید برای چند تا تیغ اینقدر پول بدهیم و تازه مجبور باشیم برای خریدش کلی وقت تلف کنیم؟»
ایده درخشان کمپین فروش: سادگی، صداقت و یک ویدئوی انفجاری!
ایده اصلی DSC خیلی ساده بود: ارائه تیغهای باکیفیت با قیمت خیلی پایین (فقط ۱ دلار در ماه به اضافه هزینه ارسال!) و ارسال مستقیم به درب منزل مشتری از طریق مدل اشتراکی. اما چیزی که DSC را یکشبه سر زبانها انداخت، مدل کسبوکارش نبود، بلکه ویدئوی تبلیغاتی بینظیرش بود! (من لینک اصلی قرار دادم ولی خوب…)
مایکل دوبین، با بودجهای خندهدار (حدود ۴۵۰۰ دلار!)، یک ویدئوی ۱ دقیقه و ۳۳ ثانیهای ساخت که خودش در آن بازی میکرد. این ویدئو پر بود از طنز هوشمندانه، جملات بهیادماندنی (“Our blades are f***ing great!”)، و یک پیام خیلی واضح: ما ساده، ارزان و باحال هستیم، و قرار نیست سرتان کلاه بگذاریم. دوبین در این ویدئو مستقیماً برندهای بزرگ را به چالش میکشید و با لحنی خودمانی و کمی گستاخانه، ارزش پیشنهادی DSC را فریاد میزد.
استراتژی پشت پرده چه بود؟
- تمرکز روی نقطه درد مشتری: قیمت بالا و دردسر خرید تیغ.
- ارزش پیشنهادی شفاف: تیغ خوب، قیمت عالی، راحتی بینظیر.
- استفاده هوشمندانه از ویدئو مارکتینگ: ساخت یک محتوای سرگرمکننده، قابل اشتراکگذاری و بهشدت وایرال.
- شخصیتسازی برند: ایجاد یک هویت برند جوان، جسور، صادق و طناز که با مخاطب هدف (مردان جوان) کاملاً همخوانی داشت.
- مدل کسبوکار اشتراکی: ایجاد درآمد پایدار و وفاداری مشتری.
- کانال توزیع: یوتیوب و شبکههای اجتماعی برای انتشار ویدئو و جذب مشتریان اولیه.
نتایج شگفتانگیز:
- ویدئو در ۴۸ ساعت اول، ۱۲,۰۰۰ ثبتنام جدید به همراه داشت!
- در عرض چند روز، میلیونها بار دیده شد و تبدیل به یک پدیده اینترنتی شد.
- وبسایت شرکت در همان ساعات اولیه به دلیل حجم بالای ترافیک از دسترس خارج شد!
- DSC به سرعت رشد کرد و در سال ۲۰۱۶ توسط Unilever به قیمت ۱ میلیارد دلار خریداری شد!
درس کلیدی برای ما:
- نیازی به بودجههای کلان نیست: خلاقیت و درک عمیق مخاطب میتواند از میلیونها دلار بودجه تبلیغاتی موثرتر باشد.
- صداقت و شفافیت جواب میدهد: مردم از برندهایی که خودشان هستند و چیزی را پنهان نمیکنند، خوششان میآید.
- ویدئو پادشاه است (مخصوصاً اگر وایرال شود!): یک ویدئوی خوب میتواند پیام شما را به گوش میلیونها نفر برساند.
- روی نقاط درد مشتری دست بگذارید: بهترین محصولات و کمپینها آنهایی هستند که یک مشکل واقعی را حل میکنند.
- جرات متفاوت بودن داشته باشید: در بازارهای شلوغ، تقلید راه به جایی نمیبرد.
۲. کمپین فروش دوم: Spotify Wrapped
یک هدیه سالانه که همه منتظرش هستند!
اگر کاربر اسپاتیفای باشید که احتمالا هستین چون این روزا تو ایران کلی طرفدار پیدا کرده، احتمالاً هر سال اواخر نوامبر یا اوایل دسامبر منتظر یک چیز هستید: Spotify Wrapped! این کمپین سالانه، خلاصهای جذاب و بصری از عادات شنیداری شما در طول سال گذشته ارائه میدهد: آهنگهایی که بیشتر گوش دادید، هنرمندان محبوبتان، ژانرهای مورد علاقهتان و کلی آمار و ارقام جالب دیگه.
ایده اصلی: تبدیل دادههای کاربران به یک تجربه شخصی و قابل اشتراکگذاری
اسپاتیفای حجم عظیمی از دادههای کاربرانش را در اختیار دارد. ایده هوشمندانه Wrapped این بود که به جای استفاده از این دادهها فقط برای بهبود الگوریتمهای داخلی، آنها را به شکلی جذاب و سرگرمکننده به خود کاربران برگرداند. این کار چند هدف کلیدی را دنبال میکرد:
- تقویت وفاداری کاربران فعلی: با یادآوری لحظات خوب موسیقاییشان در طول سال و نشان دادن اینکه اسپاتیفای چقدر آنها را «میشناسد».
- جذب کاربران جدید: از طریق اشتراکگذاری گسترده Wrapped توسط کاربران فعلی در شبکههای اجتماعی.
- تولید محتوای رایگان و ارگانیک: کاربران خودشان تبدیل به سفیران برند اسپاتیفای میشوند.
- ایجاد حس FOMO (ترس از دست دادن): کسانی که کاربر اسپاتیفای نیستند، با دیدن پستهای Wrapped دوستانشان، ممکن است وسوسه شوند که عضو شوند تا سال بعد آنها هم Wrapped خودشان را داشته باشند.
استراتژی اجرا چطور بود؟
- تحلیل دادههای کلان: جمعآوری و پردازش دادههای شنیداری میلیونها کاربر.
- طراحی بصری جذاب: ارائه دادهها در قالب اسلایدشوهای رنگارنگ، متحرک و قابل فهم با استفاده از اینفوگرافیکهای جذاب.
- شخصیسازی عمیق: هر کاربر Wrapped منحصربهفرد خودش را دریافت میکند که بازتابی از سلیقه شخصی اوست.
- قابلیت اشتراکگذاری آسان: دکمههای اشتراکگذاری مستقیم در استوری اینستاگرام، توییتر و فیسبوک تعبیه شده است.
- زمانبندی هوشمندانه: ارائه کمپین در پایان سال میلادی که حس نوستالژی و مرور گذشته قویتر است.
- ایجاد پلیلیستهای شخصی: علاوه بر اسلایدشو، یک پلیلیست از محبوبترین آهنگهای سال کاربر هم ایجاد میشود.
چرا اینقدر موفق شد؟
- قدرت شخصیسازی: مردم عاشق چیزهایی هستند که منحصراً برای آنها ساخته شده باشد. Wrapped حس خاص بودن به کاربر میدهد.
- روانشناسی اشتراکگذاری: افراد دوست دارند سلیقه و هویت خود (که موسیقی بخش مهمی از آن است) را با دیگران به اشتراک بگذارند. Wrapped این امکان را به بهترین شکل فراهم میکند.
- استفاده هوشمندانه از داده: اسپاتیفای نشان داد که دادهها فقط برای تحلیل داخلی نیستند، بلکه میتوانند به یک ابزار بازاریابی قدرتمند تبدیل شوند.
- اثر شبکهای (Network Effect): هرچه افراد بیشتری Wrapped خود را به اشتراک بگذارند، افراد بیشتری از آن مطلع میشوند و احتمال وایرال شدن آن بیشتر میشود.
- رایگان بودن ارزش: این یک «هدیه» از طرف اسپاتیفای به کاربرانش است که باعث ایجاد حس مثبت نسبت به برند میشود.
درس کلیدی برای ما:
- از دادههایتان استفاده خلاقانه کنید: به دادههای مشتریان فقط به چشم اعداد و ارقام نگاه نکنید. فکر کنید چطور میتوانید آنها را به تجربهای ارزشمند برای مشتری تبدیل کنید.
- شخصیسازی معجزه میکند: تا جایی که میتوانید، تجربیات شخصیسازیشده برای مشتریانتان خلق کنید.
- اشتراکگذاری را آسان کنید: اگر میخواهید کمپینتان وایرال شود، باید کاری کنید که به اشتراکگذاری آن مثل آب خوردن باشد.
- روی وفاداری مشتریان فعلی سرمایهگذاری کنید: گاهی بهترین راه برای جذب مشتری جدید، خوشحال نگه داشتن مشتریان فعلی است تا آنها شما را تبلیغ کنند.
- ایجاد حس انتظار: کمپینهای سالانه یا دورهای میتوانند حس انتظار و هیجان در مخاطب ایجاد کنند.
۳. کمپین فروش شماره سوم: Old Spice
از یک برند قدیمی و خاکخورده تا پادشاه تبلیغات ویروسی!
قبل از سال ۲۰۱۰، Old Spice برندی بود که احتمالاً پدر یا پدربزرگتان از محصولاتش استفاده میکرد! تصویری کاملاً قدیمی و دور از دنیای جوانان داشت. فروش محصولاتش، مخصوصاً ژل حمام، اصلاً خوب نبود و رقبا بازار را قبضه کرده بودند. Old Spice نیاز به یک شوک اساسی داشت تا دوباره زنده شود.
ایده انقلابی: “مردی که مردِ شما میتواند بوی او را بدهد!”
تیم بازاریابی Old Spice یک کشف هوشمندانه کرد: با اینکه محصولاتشان مردانه بود، اما در بسیاری از خانوارها، این زنان بودند که محصولات بهداشتی را برای مردانشان میخریدند! پس تصمیم گرفتند کمپینی طراحی کنند که مستقیماً با زنان صحبت کند، اما به شکلی که برای مردان هم جذاب باشد.
نتیجهاش شد کمپین افسانهای “The Man Your Man Could Smell Like” با بازی Isaiah Mustafa. این تبلیغ کوتاه، پر از طنز سورئال، اعتماد به نفس بالا و تغییر صحنههای سریع و غیرمنتظره بود. مصطفی مستقیماً به دوربین (خطاب به زنان) نگاه میکرد و با لحنی گیرا میگفت: «مرد شما من نیستم، اما میتواند بوی من را بدهد!» و بعد در یک سکانس بدون قطع، از حمام به روی قایق و سپس روی اسب منتقل میشد!
استراتژی پشت این شاهکار چه بود؟
- تغییر مخاطب هدف: هدفگیری زنان به عنوان خریداران اصلی، به جای مردان به عنوان مصرفکنندگان.
- استفاده جسورانه از طنز و سورئالیسم: ایجاد یک تبلیغ بهیادماندنی، متفاوت و بهشدت قابل بحث.
- شخصیتپردازی قوی: خلق کاراکتر “Old Spice Guy” به عنوان نماد مرد ایدهآل (با کمی اغراق و طنز).
- کمپین چندکاناله: شروع با تبلیغ تلویزیونی (مخصوصاً در زمان Super Bowl)، و سپس گسترش سریع به یوتیوب و شبکههای اجتماعی.
- تعامل بیدرنگ با مخاطب: تیم Old Spice به سرعت صدها ویدئوی پاسخ شخصیسازیشده به کامنتها و توییتهای کاربران در یوتیوب و توییتر ساختند که باعث انفجار تعامل و وایرال شدن بیشتر کمپین شد. (مثلاً به سوالات افراد مشهور یا کاربران عادی با همان کاراکتر و لحن پاسخ میدادند).
نتایجی که تاریخساز شد:
- تبلیغ اصلی در یوتیوب میلیونها بار دیده شد و به یکی از وایرالترین تبلیغات تاریخ تبدیل گشت.
- فروش محصولات Old Spice (مخصوصاً ژل حمام) به طرز چشمگیری افزایش یافت (در ماه اول بیش از ۱۰۰٪ رشد!).
- دنبالکنندگان برند در شبکههای اجتماعی (توییتر، فیسبوک) به سرعت افزایش یافتند.
- Old Spice از یک برند فراموششده به یکی از جذابترین و محبوبترین برندهای بهداشتی مردانه تبدیل شد.
- این کمپین جوایز متعددی از جمله جایزه بزرگ جشنواره تبلیغات کن (Cannes Lions) را دریافت کرد.
درس کلیدی برای ما:
- مخاطب واقعی خود را بشناسید: فقط به مصرفکننده نهایی فکر نکنید، ببینید چه کسی واقعاً تصمیم خرید را میگیرد یا روی آن تاثیر میگذارد.
- از ریسک کردن نترسید: گاهی برای برجسته شدن باید قالبها را شکست و کاری کاملاً متفاوت انجام داد. طنز جسورانه Old Spice یک ریسک بزرگ بود که جواب داد.
- تعامل، کلید موفقیت در شبکههای اجتماعی است: فقط محتوا منتشر نکنید، با مخاطبانتان وارد گفتگو شوید، به آنها پاسخ دهید و نشان دهید که صدایشان را میشنوید.
- قدرت یک کاراکتر بهیادماندنی: یک شخصیت قوی میتواند به نماد برند شما تبدیل شود و ارتباط عمیقتری با مخاطب برقرار کند.
- تلفیق هوشمندانه کانالها: از نقاط قوت هر کانال (تلویزیون برای دسترسی گسترده، دیجیتال برای تعامل) به بهترین شکل استفاده کنید.
۴. کمپین فروش شماره چهارم: چالش سطل یخ ALS
وقتی یک چالش ساده، دنیا را به حرکت درمیآورد
در تابستان ۲۰۱۴، ناگهان شبکههای اجتماعی پر شد از ویدئوهای افرادی که یک سطل آب یخ روی سر خود خالی میکردند! این کمپین عجیب، «چالش سطل یخ» (Ice Bucket Challenge) بود که با هدف افزایش آگاهی و جمعآوری کمک مالی برای بیماری ALS (اسکلروز جانبی آمیوتروفیک یا بیماری لو گرینگ) به راه افتاده بود.
ایده اصلی: ساده، سرگرمکننده، مسری!
قوانین کمپین خیلی ساده بود: یا یک سطل آب یخ روی سرتان خالی کنید، یا ۱۰۰ دلار به انجمن ALS کمک کنید (یا هر دو!). بعد از انجام چالش، باید سه نفر دیگر را به انجام آن دعوت (چلنج) میکردید. این سادگی و عنصر «دعوت» یا «نامزد کردن» دیگران، کلید ویروسی شدن سریع آن بود.
این کمپین توسط خود انجمن ALS شروع نشد، بلکه به صورت ارگانیک توسط افرادی که به نوعی با این بیماری در ارتباط بودند (مثل Pete Frates، بازیکن بیسبال سابق مبتلا به ALS و دوستانش) شکل گرفت و به سرعت گسترش یافت.
استراتژی (ناخودآگاه) پشت این حرکت مردمی:
- محتوای تولید کاربر (UGC): کل کمپین بر اساس ویدئوهایی بود که خود مردم میساختند و به اشتراک میگذاشتند. این اصالت و تنوع، جذابیت آن را چند برابر میکرد.
- مکانیسم ویروسی داخلی: عنصر «نامزد کردن» دیگران، باعث رشد تصاعدی کمپین میشد. هر نفر، سه نفر دیگر را وارد بازی میکرد.
- فشار اجتماعی مثبت (و کمی سرگرمی): کسی دوست نداشت چالشی که به آن دعوت شده را رد کند، مخصوصاً که پای یک هدف خیرخواهانه هم در میان بود. همچنین دیدن دوستان و آشنایان در حال خیس شدن، جنبه سرگرمی هم داشت!
- مشارکت افراد مشهور: سلبریتیها، ورزشکاران، سیاستمداران (از بیل گیتس تا جاستین بیبر) به سرعت به چالش پیوستند و باعث دیده شدن هرچه بیشتر آن شدند.
- هدف مشخص و قابل درک: افزایش آگاهی و کمک مالی برای یک بیماری سخت.
- سادگی اجرا: نیاز به تجهیزات خاصی نبود، یک سطل، آب، یخ و یک گوشی برای فیلمبرداری کافی بود.
نتایج باورنکردنی:
- میلیونها ویدئو با هشتگ #IceBucketChallenge در سراسر جهان منتشر شد.
- بیش از ۱۷ میلیون نفر در فیسبوک درباره این چالش صحبت کردند.
- انجمن ALS در مدت کوتاهی (حدود ۸ هفته) بیش از ۱۱۵ میلیون دلار کمک مالی دریافت کرد، در حالی که در مدت مشابه سال قبل فقط ۲.۸ میلیون دلار جمعآوری کرده بود!
- آگاهی عمومی نسبت به بیماری ALS به شدت افزایش یافت.
- کمکهای مالی جمعآوری شده منجر به پیشرفتهای تحقیقاتی مهمی در زمینه درمان ALS شد.
درس کلیدی برای ما:
- قدرت محتوای تولید کاربر را دست کم نگیرید: تشویق مشتریان و مخاطبان به تولید محتوا درباره برند یا هدف شما میتواند بسیار موثرتر از تبلیغات مستقیم باشد.
- کمپینهای ویروسی اغلب ساده هستند: پیچیدگی بیش از حد مانع مشارکت میشود. قوانین ساده و قابل فهم، کلید موفقیت است.
- از قدرت شبکههای اجتماعی و اثرگذاری افراد استفاده کنید: مشارکت افراد تاثیرگذار (چه سلبریتیها و چه میکرو-اینفلوئنسرها) میتواند به کمپین شما شتاب دهد.
- اتصال به یک هدف معنادار: اگر کمپین شما بتواند به یک هدف بزرگتر یا یک ارزش اجتماعی گره بخورد (البته به شکلی صادقانه)، تاثیرگذاری و مشارکت در آن بیشتر خواهد شد.
- اجازه دهید کمپین نفس بکشد: گاهی بهترین کار این است که یک ایده خوب را رها کنید تا به صورت ارگانیک رشد کند و کنترل بیش از حد روی آن نداشته باشید (هرچند این مورد برای کمپینهای تجاری سختتر است).
۵. کمیپن فروش شماره پنجم: کوکاکولا “Share a Coke”
نام شما روی بطری، لبخند شما روی چهره!
کوکاکولا همیشه استاد ایجاد کمپینهای احساسی و خاطرهانگیز بوده است. اما کمپین “Share a Coke” (یک کوکا به اشتراک بگذار) که اولین بار در سال ۲۰۱۱ در استرالیا راهاندازی شد و سپس به سراسر جهان گسترش یافت، یک سطح جدید از خلاقیت و ارتباط با مشتری را به نمایش گذاشت.
ایده اصلی: جایگزینی لوگوی نمادین کوکاکولا با نامهای رایج افراد
فکرش را بکنید، به فروشگاه میروید و به جای لوگوی همیشگی کوکاکولا، نام خودتان یا دوستتان را روی بطری میبینید! ایده به همین سادگی و در عین حال هوشمندانه بود. کوکاکولا صدها نام رایج در هر کشور را انتخاب کرد و آنها را روی لیبل بطریها و قوطیهایش چاپ کرد.
هدف اصلی، ایجاد یک ارتباط شخصیتر با مصرفکنندگان، مخصوصاً نسل جوانتر (نوجوانان و جوانان) بود که شاید کمتر از نسلهای قبلی با برند کوکاکولا احساس نزدیکی میکردند. همچنین، تشویق افراد به پیدا کردن نام خودشان یا دوستانشان و به اشتراکگذاری کوکا با آنها (و البته به اشتراکگذاری عکس آن در شبکههای اجتماعی!).
استراتژی اجرا در مقیاس جهانی:
- شخصیسازی انبوه (Mass Personalization): این بزرگترین چالش فنی و لجستیکی کمپین بود. چاپ میلیونها لیبل با نامهای مختلف نیازمند برنامهریزی دقیق و فناوری چاپ پیشرفته بود.
- تحقیقات بازار گسترده: انتخاب محبوبترین و رایجترین نامها در هر کشور برای اطمینان از اینکه اکثر مردم بتوانند نام خود یا آشنایانشان را پیدا کنند.
- استفاده از عبارات عمومی: علاوه بر نامها، از عباراتی مثل “رفیق”، “خانواده”، “عشق” و… هم استفاده شد تا همه بتوانند در کمپین مشارکت کنند.
- تمرکز بر اشتراکگذاری: هم اشتراکگذاری فیزیکی بطری کوکا با کسی که نامش روی آن است، و هم اشتراکگذاری عکسها و تجربیات در شبکههای اجتماعی با هشتگ #ShareACoke.
- فعالیتهای مکمل: ایجاد وبسایتهایی که افراد بتوانند بطری مجازی با نام دلخواهشان بسازند، یا کیوسکهایی در مراکز خرید که بطری با نام سفارشی چاپ میکردند.
- تبلیغات سنتی و دیجیتال: حمایت از کمپین با تبلیغات تلویزیونی، بیلبوردها و فعالیتهای آنلاین که حس هیجان و جستجو برای نامها را تقویت میکرد.
نتایجی که طعم موفقیت میداد:
- در استرالیا، فروش کوکاکولا در میان جوانان ۷٪ افزایش یافت و کمپین بیش از ۱۸ میلیون تماس رسانهای ایجاد کرد.
- در ایالات متحده، این کمپین برای اولین بار در بیش از یک دهه، باعث افزایش حجم فروش کوکاکولا شد.
- هشتگ #ShareACoke میلیونها بار در سراسر جهان استفاده شد و محتوای تولید کاربر فراوانی ایجاد کرد.
- این کمپین به یکی از موفقترین و شناختهشدهترین کمپینهای تاریخ کوکاکولا تبدیل شد و در بیش از ۸۰ کشور جهان اجرا شد.
- مهمتر از اعداد و ارقام، این کمپین توانست دوباره حس نزدیکی و ارتباط شخصی بین برند و مصرفکنندگانش ایجاد کند.
درس کلیدی برای ما:
- شخصیسازی، حتی در مقیاس بزرگ، امکانپذیر و بسیار موثر است: مردم عاشق محصولاتی هستند که احساس کنند برای آنها ساخته شده است.
- محصول خود را به یک تجربه تبدیل کنید: پیدا کردن نام روی بطری، یک بازی و یک تجربه سرگرمکننده بود که فراتر از نوشیدن یک نوشابه رفت.
- تشویق به اشتراکگذاری (هم فیزیکی و هم دیجیتال): کمپینهایی که مردم را به تعامل با یکدیگر و با برند تشویق میکنند، پتانسیل موفقیت بالایی دارند.
- تحقیق و شناخت دقیق مخاطب: انتخاب درست نامها و عبارات، کلید موفقیت این کمپین در هر منطقه بود.
- تلفیق دنیای واقعی و دیجیتال: این کمپین به خوبی توانست یک محصول فیزیکی را به یک پدیده آنلاین تبدیل کند.

۶. کمپین فروش شماره ششم :اپل “Shot on iPhone”
وقتی بهترین تبلیغ، خود محصول است (که توسط مشتری استفاده میشود!)
اپل همیشه به خاطر بازاریابی مینیمال، زیبا و متمرکز بر محصولش شناخته شده است. اما کمپین “Shot on iPhone” (عکسبرداری شده با آیفون) یک رویکرد کمی متفاوت و بسیار هوشمندانه بود که قدرت یکی از کلیدیترین ویژگیهای آیفون، یعنی دوربینش، را به نمایش گذاشت.
ایده اصلی: استفاده از عکسهای واقعی کاربران به عنوان محتوای تبلیغاتی
به جای اینکه اپل خودش عکسهای حرفهای بگیرد و بگوید «ببینید دوربین آیفون چقدر خوب است!»، تصمیم گرفت عکسها و ویدئوهای شگفتانگیزی که کاربران عادی با آیفونهایشان گرفته بودند را جمعآوری کند و از آنها در بیلبوردهای عظیم، تبلیغات چاپی و آنلاین استفاده کند. زیر هر عکس، فقط عبارت ساده “Shot on iPhone” نوشته میشد.
این کمپین که از سال ۲۰۱۵ شروع شد و همچنان به اشکال مختلف ادامه دارد، چند هدف را دنبال میکرد:
- نمایش واقعی و باورپذیر کیفیت دوربین: چه چیزی بهتر از عکسهای واقعی کاربران برای اثبات قابلیتهای دوربین؟
- ایجاد حس اجتماعی و مشارکت: کاربران تشویق میشدند تا بهترین عکسهای خود را با هشتگ #ShotoniPhone به اشتراک بگذارند به امید اینکه عکسشان انتخاب شود.
- تولید محتوای بصری خیرهکننده و متنوع: اپل به منبع بیپایانی از محتوای باکیفیت و خلاقانه دسترسی پیدا کرد که توسط جامعه جهانی کاربرانش تولید میشد.
- تمرکز بر سودمندی به جای ویژگی: به جای صحبت درباره مگاپیکسل و دیافراگم، کمپین نتیجه نهایی را نشان میداد: عکسهای زیبا و حرفهای که هر کسی میتواند با آیفون بگیرد.
استراتژی اجرای این کمپین جهانی:
- فراخوان عمومی و استفاده از هشتگ: تشویق کاربران به اشتراکگذاری عکسها در پلتفرمهایی مثل اینستاگرام و توییتر با هشتگ مشخص.
- فرآیند دقیق انتخاب و گزینش: تیمی در اپل مسئول بررسی هزاران عکس ارسالی و انتخاب بهترینها از نظر کیفیت، خلاقیت و تنوع بودند.
- کسب مجوز و پرداخت حق استفاده: اپل برای استفاده از عکسهای منتخب، از صاحبان آنها مجوز میگرفت و معمولاً هزینهای هم پرداخت میکرد (یا به شکل دیگری جبران مینمود).
- اجرای گسترده در کانالهای مختلف: استفاده از عکسهای منتخب در بیلبوردهای بزرگ در شهرهای مهم جهان، تبلیغات مجلات، وبسایت اپل، صفحات اجتماعی و حتی گالریهای آنلاین.
- تمرکز بر جنبههای مختلف عکاسی: کمپین در طول زمان تکامل یافت و روی جنبههای خاصی مثل عکاسی در نور کم، عکاسی پرتره، فیلمبرداری و… تمرکز کرد.
چرا این کمپین یک برد بزرگ برای اپل بود؟
- اصالت و اعتبار: استفاده از محتوای تولید کاربر (UGC) به کمپین اعتبار و اصالت فوقالعادهای بخشید. اینها عکسهای واقعی بودند، نه صحنهسازیهای تبلیغاتی.
- قدرت بصری: کمپین به یک گالری هنری جهانی تبدیل شد که زیباییهای دنیا را از دریچه دوربین آیفون به نمایش میگذاشت.
- تقویت جامعه کاربران: کاربران احساس میکردند بخشی از یک جامعه خلاق هستند و کارشان توسط اپل دیده و تقدیر میشود.
- بازاریابی (نسبتاً) کم هزینه تر: هرچند اپل برای خرید فضا و پرداخت به عکاسان هزینه میکرد، اما هزینه تولید محتوا (عکاسی حرفهای) به شدت کاهش یافت.
- پیام روشن و قدرتمند: کمپین به سادگی نشان میداد که با آیفون میتوانید عکسهای شگفتانگیز بگیرید، بدون نیاز به توضیحات فنی پیچیده.
درس کلیدی برای ما:
- بهترین ویژگی محصولتان را به نمایش بگذارید (از طریق مشتریان!): ببینید مشتریان شما چطور از محصولتان به شکل خلاقانه استفاده میکنند و آن را به نمایش بگذارید.
- مشتریان خود را به قهرمانان داستان تبدیل کنید: وقتی مشتریان احساس کنند که در موفقیت برند شما نقش دارند، وفاداریشان بیشتر میشود.
- قدرت محتوای تولید کاربر (UGC) را جدی بگیرید: این یکی از معتبرترین و موثرترین انواع محتواست.
- روی نتیجه نهایی تمرکز کنید، نه فقط ویژگیها: به مشتری بگویید با محصول شما چه کاری میتواند انجام دهد، نه اینکه محصول شما چه مشخصاتی دارد.
- زیبایی و سادگی میتواند بسیار تاثیرگذار باشد.
۷. کمپین فروش شماره هفتم: ردبول استراتوس (Red Bull Stratos)
وقتی یک برند نوشابه انرژیزا، انسان را به لبه فضا میبرد!
ردبول همیشه مترادف بوده با انرژی، هیجان، ورزشهای مخاطرهآمیز و شکستن مرزها. اما پروژه “ردبول استراتوس” در سال ۲۰۱۲، همه اینها را به سطحی کاملاً جدید و بیسابقه ارتقا داد. ردبول اسپانسر پرش فضایی فلیکس باومگارتنر (Felix Baumgartner)، چترباز اتریشی، از یک کپسول در لبه فضا (ارتفاع تقریبی ۳۹ کیلومتری) شد.
ایده اصلی: تبدیل شدن از یک اسپانسر صرف، به خالق محتوا و یک رویداد جهانی
این فقط یک پرش معمولی نبود. باومگارتنر در این پرش چندین رکورد جهانی را شکست، از جمله بلندترین پرش با چتر نجات و اولین انسانی که بدون وسیله نقلیه دیوار صوتی را شکست. ردبول به جای اینکه فقط لوگویش را روی لباس یا کپسول بزند، کل این ماموریت علمی و مهندسی را به عنوان یک پروژه محتوایی عظیم مدیریت کرد.
هدف ردبول فراتر از فروش مستقیم نوشابه انرژی زا بود. آنها میخواستند:
- برند خود را به عنوان نماد نهایی انرژی، شجاعت و پیشگامی تثبیت کنند. (“ردبول به شما بال میدهد” – به معنای واقعی کلمه!)
- محتوایی منحصر به فرد، جذاب و جهانی تولید کنند که میلیونها نفر را در سراسر دنیا میخکوب کند.
- پوشش رسانهای عظیمی به دست آورند که با هیچ کمپین تبلیغاتی سنتی قابل مقایسه نباشد.
- ارتباط عاطفی عمیقی با مخاطبان خود (علاقهمندان به هیجان و ماجراجویی) برقرار کنند.
استراتژی اجرا کمپین فروش: یک پروژه علمی-رسانهای عظیم
- سرمایهگذاری بلندمدت: این پروژه حاصل سالها تحقیق، برنامهریزی، مهندسی و آموزش بود.
- تیم علمی و فنی قوی: همکاری با دانشمندان و مهندسان ناسا و نیروی هوایی برای اطمینان از موفقیت و ایمنی ماموریت.
- تولید محتوای حرفهای: مستندسازی تمام مراحل پروژه، از طراحی تا اجرا، با بالاترین کیفیت فیلمبرداری.
- پخش زنده جهانی: پخش زنده پرش در یوتیوب و کانالهای تلویزیونی متعدد در سراسر جهان.
- کمپین روابط عمومی گسترده: ایجاد هیجان و پوشش خبری قبل، حین و بعد از رویداد.
- تمرکز بر داستانگویی: روایت داستان شجاعت یک انسان و تلاش برای شکستن مرزهای بشری.
نتایجی که سقف آسمون را پاره کرد!
- پخش زنده پرش در یوتیوب بیش از ۸ میلیون بیننده همزمان داشت که در آن زمان یک رکورد محسوب میشد.
- ویدئوهای مربوط به استراتوس صدها میلیون بار دیده شدند.
- این رویداد پوشش خبری گستردهای در تمام رسانههای معتبر جهان پیدا کرد و ارزش رسانهای آن صدها میلیون دلار تخمین زده شد.
- ردبول توانست تصویر برند خود را به عنوان پیشرو در نوآوری و حمایت از دستاوردهای انسانی به شکلی بینظیر تقویت کند.
- فروش جهانی ردبول در سال بعد از این رویداد افزایش قابل توجهی داشت.
درس کلیدی برای ما:
- بازاریابی محتوایی میتواند فراتر از مقاله و ویدئو باشد: فکر کنید چطور میتوانید رویدادها یا تجربیاتی خلق کنید که خودشان محتوا باشند.
- بزرگ فکر کنید (و عمل کنید): گاهی جسورانهترین ایدهها، بهترین نتایج را به همراه دارند. ردبول یک ریسک بزرگ کرد، اما بازدهی آن هم عظیم بود.
- روی همسویی با ارزشهای برند تمرکز کنید: استراتوس کاملاً با هویت برند ردبول (انرژی، ماجراجویی، شکستن مرزها) همسو بود و به همین دلیل باورپذیر و موثر بود.
- داستانگویی قدرتمند است: مردم با داستانها ارتباط برقرار میکنند. یک روایت جذاب میتواند بسیار تاثیرگذارتر از شعارهای تبلیغاتی باشد.
- تبدیل شدن از تبلیغکننده به ناشر/خالق محتوا: برندهایی که محتوای ارزشمند و جذاب تولید میکنند، میتوانند مخاطبان وفادارتری جذب کنند.
جمعبندی: راز موفقیت کمپینهای فروش چیست؟
خب، گشتی در دنیای ۷ کمپین فروش موفق زدیم. از طنز و سادگی Dollar Shave Club تا شخصیسازی هوشمندانه Spotify و Coca-Cola، از محتوای تولید کاربر در چالش سطل یخ و Shot on iPhone تا بازآفرینی برند Old Spice و جاهطلبی Red Bull Stratos.
شاید فکر کنید این کمپینها خیلی با هم فرق دارند، اما چند نخ تسبیح مشترک بین همهشان وجود دارد که فقط با چشم های مسلح میتوان آنها را دید:
- درک عمیق مخاطب: همه این برندها دقیقاً میدانستند با چه کسی حرف میزنند، چه نیازها، دردها و علایقی دارند.
- ایده بزرگ و خلاقانه: هیچکدام از اینها یک کمپین معمولی و تکراری نبودند. یک جرقه خلاقیت در قلب هر کدام وجود داشت.
- اصالت و صداقت: چه در طنز DSC، چه در هدف ALS، چه در نمایش عکسهای واقعی اپل، یک حس اصالت وجود داشت که باعث اعتماد مخاطب میشد.
- تمرکز بر احساسات و ارتباط: این کمپینها فقط محصول نمیفروختند، بلکه حس خوب، سرگرمی، هیجان، ارتباط شخصی یا حس تعلق ایجاد میکردند.
- استفاده هوشمندانه از کانالهای مناسب: هر کمپین از ترکیب درستی از کانالهای سنتی و دیجیتال برای رسیدن به مخاطب هدفش استفاده کرد.
- قابلیت اشتراکگذاری و ویروسی شدن: بسیاری از این کمپینها طوری طراحی شده بودند که مردم بخواهند دربارهشان صحبت کنند و آنها را با دیگران به اشتراک بگذارند.
- اجرای قوی و بینقص: یک ایده خوب بدون اجرای عالی به جایی نمیرسد. تمام جزئیات، از تولید محتوا تا توزیع و تعامل، با دقت انجام شده بود.
حرف آخر:
موفقیت در دنیای فروش و بازاریابی امروز نیازمند ترکیبی از علم و هنر است. باید مخاطبتان را بشناسید، دادهها را تحلیل کنید، اما در عین حال جرات خلاقیت، ریسکپذیری و متفاوت بودن را هم داشته باشید.
امیدوارم تحلیل این ۷ کمپین فروش برایتان مفید بوده باشد و جرقههایی برای ایدههای بعدی در ذهن شما روشن کرده باشد. یادتان باشد، لازم نیست حتماً بودجه ردبول یا کوکاکولا را داشته باشید. گاهی یک ایده هوشمندانه و درک درست از مخاطب، مثل کاری که Dollar Shave Club کرد، میتواند تمام معادلات را به نفع شما تغییر دهد.
حالا نوبت شماست! کدام یک از این کمپینهای فروش بیشتر نظرتان را جلب کرد؟ آیا کمپین موفق دیگری میشناسید که بخواهید به این لیست اضافه کنید؟ در قسمت نظرات برایمان بنویسید! و اگر فکر میکنید این تحلیل میتواند برای دوستان یا همکارانتان هم مفید باشد، حتماً آن را به اشتراک بگذارید. موفق باشید!
منابع برای مطالعه بیشتر:
- روش صحیح جلوگیری از دزدی ویدیو که باید بدانید | ویدپروتکت
- سرویس استریم امن چیست؟ معرفی امن ترین سرویس استریم ویدیو در جهان
- جلوگیری از دانلود ویدیو: راهکارهای موثر برای حفاظت از محتوای دیجیتال